بروشور جهانگردی یونان. یک نقشه یونان هم انداخته بودند وسط صفحه ی اولش. روی صفحه دوم و سوم و چهارم معبد پارتنون، ایستاده بود روی هشت ستون بزرگ سنگی. و کلاهک مثلثی به سر. ده دقیقه ای می شد کمربندها را باز کرده بودند. و در همین ده دقیقه بغل دستی تمام عکس های بروشور را دیده بود. علی هم نیم نگاهی . معبد پارتنون از همه بیشتر جذبش کرده بود. روی یک بلندی ای، تپه ای، کوهی، چیزی. و دور و بر پر از درختان سبز. یاد خواهر زاده اش افتاد. هانیه. که قرار بود برود به دیدنش. بروشور را جمع کرد و گذاشت. بغل دستی دور دوم نگاه کردن عکس ها را شروع کرده بود. تمام که شد رو کرد به علی و گفت: «کسی هم دارید اونجا؟ می رید پیش کی؟»

_ آره. خواهر زادم.

_ منم پسر داییم اونجاست. قوم و خویش بدرد همین وقتا می خوره دیگه. همین پسر دایی ما اگه اونجا نبود چه خاکی به سر می کردم. می دونی اونجا قیمت یه شب هتل چنده!؟

علی کلّی نمک لبخند ریخت روی لبها. با لبخند لبهای قرمزش بیشتر می آمد به عمامه سفیدی که روی سرش بود. و از آن همه نمک ذهن بغل دستی شور نشد. اصلاً. و نفهمید دلیل تلخی حرفش را که باعث شد لبهای نازک علی چند کیسه نمک به دوش بکشند. و حالا لبها شاکی از دست اعصاب مغز که دستور بالا رفتن گوشه هایشان را داده بودند و اعصاب مغز شاکی از روح. ناهار و کمی خواب و وقت نماز و الله اکبر و روی صندلی نشستن و دوباره کمی خواب و بستن کمربندها و فرود. پایتخت یونان. مهد تمدّن غرب. دیار ارسطو. شهر افلاطون. آدرس هانیه توی گوشی اش بود. راحت هم پیدا شد. توی خیابانی که کوچه هانیه می افتاد وسطش پیاده شد. به نامی که فارسی اش می شد «نور». و مغازه ها بیشترشان وسط اسمشان یک «نور»ی وول می خورد. و نزدیکی های کوچه ی هانیه لوستر فروشی. و همه روشن. و نزدیکتر بیشتر روشن. و نبش کوچه دو مغازه نورفروشی بود و کف کوچه تماماً نور. و از هر چه می گذشت نور بود که می تابید و با هر که حرف می زد نور بود که می گفت. رسید دم در خانه ی هانیه. زنگ آیفون. انگشت که رفت روی زنگ. هانیه که دوید پایین. آغوش باز دایی علی. و سینه ی گونه ها که تر شده بود از اشک ها. و اشک ها که برق می زد وسط آن همه نور.

امـام صـادق (ع ) فـرمود: هر که در راه خدا و براى خدا بدیدن برادرش رود، روز قیامت در میان پارچه اى از نور بافته گام بر دارد، و از هر چه بگذرد برایش بتابد و بدرخشد تـا در بـرابـر خـداى عـزوجـل بـایـسـتـد، سـپـس خـداى عزوجل باو فرماید: مرحبا و چون خدا مرحبا گوید عطایش را فراوان سازد  .


   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :134
بازدید دیروز :4
کل بازدید : 152804
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ